Sunday, December 12, 2010

شکر نعمت

آن درخت دور به من لب خند کنان امروز گفت
مرغ صبح آمد به شاخم از قضاشکرانه گفت
روز دیگرام شروع شد شادمان با شکر گفت
تا نباشم غمگین از کس بد نگویم دانه گفت
دادی ام راه چمن و باغ و بوستان بی شمار
قدر نعمت های افزون هر نفس شاهانه گفت
آنقدر این مرغ خوشخوان از قضا شکرانه گفت
که آن درخت سر بلند با پیچ و تاب مردانه گفت
من که زین مرغ هوا صد بار آسوده ترام
چند نهادم سر به خاک از دل بدان شکرانه گفت
من که مغرور و بلندام سر به آسمان میبرم
فخرو نعمتم زریشه ست واین بسی صبرانه گفت
از شنید این سخن بر خود بلرز آمد تنم
من که با فهم و شعور ام از کدام شکرانه گفت
من که دارم نعمت مرغ و درخت هر دو به بر
سر نهاد درخاک جمیله و صد هزاران شکر گفت

No comments:

Post a Comment