Wednesday, December 22, 2010

Buddhism, Religion without a god

A religion without a god? How could that be? And how could it have captivated millions of people in so many countries for so many centuries?
In its 2500 year history Buddhism has grown from a tiny religions community in northern India into a movement that now spans the globe.
Buddhists love to tell stories. Buddhism as the elaboration of a series of stories. The stories begin with the rich religious culture of India.
Siddhartha Gautama was born into a princely family and a life of luxury in India in 566B.C. At age of 29 he determined to seek the truth about life and death. He left his wife and son and became a wandering ascetic.
After years of struggle, he came to the pivotal moment in his life. As he sat under a banyan tree, he "woke up" to the meaning of life (" Buddha" means "Awakened one").
This awakening was the realization that "all of life is suffering" and that freeing the mind from the cycle of birth and death leads to the inner peace of nirvana .
The stories then examine Buddhism after the Buddha's death. They trace the interpretation of his teaching or dharma, and the development of the early buddhist community.

A REMARKABLE CAPACITY OF CHANGE
As they adapted to new challenges in India and the rest of Asia, Buddhist beliefs went through significant, even radical, changes;

* Early Buddhism was a tradition of self reliance; awakening came solely on the basis of one's own efforts , if it came at all .But in the Mahayana movement, Buddhists emphasized the importance of compassion and concern for others.

* As Mahayana buddhism spread across India and central Asia, it added the concept of celestial bodhisattvas.

* In China, Buddhism became more respectful of duties to the family and the ancestors.

*In Japan, the Buddhas were reconciled with local deities, or kami.

* Today, almost every variety of Buddhism has been adapted for an American.

BELIEF IN LIMITLESS pOSSIBILITIES
The Buddhist ability to embrace change may seem puzzling to Western minds. But change lies at the very core of Buddhism.

The Buddha himself espoused the doctrine of "no-self," a belief that there is no such thing as a permanent identity.

Buddhists believe the concepts of no-self and emptiness are far from negative; They invest their religion, and life itself, with limitless possibilities.

Saturday, December 18, 2010

با تشکر از حامد جان فرهاد که این مطالب زیبا را برای ما فرستاده اند

این نوشته های کوتاه یک دنیا معنی دارد

پرویز شاپور

http://picture.marshalclub.org/Archive/2010/12/9/SHAPOOOOOOOOOR.jpg

پرویز شاپور نویسنده ایرانی است. شهرت او به دلیل نگارش نوشته‌های کوتاه (اغلب تک خطی) است که ظرافت و دیدی شاعرانه و طنزآمیز دارند.

در سال های ۱۳۲۹ با فروغ فرخزاد، نوه خاله مادرش که پانزده سال از او کوچک ‌تر بود، ازدواج کرد. آنها اهواز را برای زندگی مشترک انتخاب کردند. در ۲۹ خرداد ۱۳۳۱ پسرشان به نام کامیار متولد شد که فروغ دراشعار خود به اواشاره کرده، و شاپورنیز از«کامی» ب عنوان نام مستعار وی استفاده میکرده‌ است. رابطه زناشویی این دو به خاطر دخالت‌های نزدیکان در سال ۱۳۴۳ به جدایی کشید.
پس از جدایی از فروغ ، شاپور هرگز دوباره ازدواج نکرد و تا آخرعمرهمراه با کامیار و دکتر خسرو شاپور برادرش در یک خانه قدیمی زندگی می‌کرد وی در ۶ تیر ۱۳۷۸ در بیمارستان عیوض‌زاده تهران بستری شد و درساعت ۶ صبح ۱۵ مرداد درگذشت.آرامگاه پرویز شاپوردر قطعه هنرمندان بهشت زهرای تهران است.

مادر «شاپور» می‌گفت: «شصت سال بچه بزرگ کردم، یک کلمه حرف حسابی از دهانش نشنیدم.» ولی همین حرفهای ناحساب شاپورکه با اسم «کاریکلماتور»، از مجموعه ها و جنگ های هنری و ادبی سر در می‌آورد، از بهترین و طنازانه ترین ستون های این مجلات بود. این کاریکلماتور است که اسم شاپور را به ادبیات مدرن ایران سنجاق کرده.



در زیر چند نمونه از کارهای شاپور را می خوانیم:





بار زندگی را با رشته عمرم به دوش می کشم.



زندگی بدون آب از گلوی ماهی پایین نمی رود.



جارو، شکم خالی سطل زباله را پر می کند.


برای مردن عمری فرصت دارم.


اگر خودم هم مثل ساعتم جلو رفته بودم حالا به همه جا رسیده بودم.

ستارگان سکه هایی هستند که فرشتگان در قلک آسمان پس انداز کرده اند.


با اینکه گل های قالی خارندارند ، مردم با کفش روی آن پا می گذارند.



سایۀ چهار نژاد یک رنگ است.


به یاد ندارم نابینایی به من تنه زده باشد.

قلبم پرجمعیت ترین شهر دنیاست. نوشته شده روی سنگ مزارش


به نگاهم خوش آمدی.

قطرهٔ باران، اقیانوس کوچکی است.


هر درخت پیر، صندلی جوانی می‌تواند باشد



اگر بخواهم پرنده را محبوس کنم، قفسی به بزرگی آسمان میسازم.


روی هم رفته زن و شوهر مهربانی هستند!



· به عقیده گیوتین، سر آدم زیادی است.



· برای اینکه پشه‌ها کاملاً ناامید نشوند، دستم را از پشه‌بند بیرون می‌گذارم



· گربه بیش از دیگران در فکر آزادی پرندهٔ محبوس است.



· غم، کلکسیون خندهام را به سرقت برد



· بلبل مرتاض، روی گل خاردار می‌نشیند!



· باغبان وقتی دید باران قبول زحمت کرده ، به آبپاش مرخصی داد.



· - قطره باران غمگین روی گونه ام اشک میریزد



· فواره و قوه جاذبه از سربه سر گذاشتن هم سیر نمی شوند.



· - در خشکسالی آب از آب تکان نمی خورد.



· - رد پای ماهی نقش بر آب است



· گل آفتابگردان در روزهای ابری احساس بلاتکلیفی می کند



· با چوب درختی که برف کمرش را شکسته بود ، پارو ساختم



· با سرعتی که گربه از درخت بالا می رود، درخت از گربه پایین می آید



· دلم برای ماهی ها می سوزد که در ایام کودکی نمیتوانند خاک بازی کنند



· پرگاری که اختلال حواس پیدا می کند بیضی ترسیم می کند.



· . آب به اندازه ای گل آلود بود که ماهی ، زندگی را تیره و تار میدید

Wednesday, December 15, 2010

Parvize Shabaze



بعد از سلام از همه عزیزان خواهش میکنم تا این ویدیو را ببینند و در سایت انترنیتی آن بروند و از اشعار مولانا خصوصآ با تحلیل و تفصییر آقای شهبازی لذت فراوان خواهی برد و میتوان خود را یافت و از بسیاری مشکلات ذهنی و روحی خود را نجات داد

Sunday, December 12, 2010

شکر نعمت

آن درخت دور به من لب خند کنان امروز گفت
مرغ صبح آمد به شاخم از قضاشکرانه گفت
روز دیگرام شروع شد شادمان با شکر گفت
تا نباشم غمگین از کس بد نگویم دانه گفت
دادی ام راه چمن و باغ و بوستان بی شمار
قدر نعمت های افزون هر نفس شاهانه گفت
آنقدر این مرغ خوشخوان از قضا شکرانه گفت
که آن درخت سر بلند با پیچ و تاب مردانه گفت
من که زین مرغ هوا صد بار آسوده ترام
چند نهادم سر به خاک از دل بدان شکرانه گفت
من که مغرور و بلندام سر به آسمان میبرم
فخرو نعمتم زریشه ست واین بسی صبرانه گفت
از شنید این سخن بر خود بلرز آمد تنم
من که با فهم و شعور ام از کدام شکرانه گفت
من که دارم نعمت مرغ و درخت هر دو به بر
سر نهاد درخاک جمیله و صد هزاران شکر گفت

Tuesday, December 7, 2010

کودکی

روان شناسان می گویند کودک ، کوچک شدهٔ بزرگسالان نیست بلکه شخصیتی مستقل و هویتی جداگانه است . این هویت خاص، و یژگی های منحصر به خود دارد که برخی از آنها بدین قراراست
کودک ،عواطفی پاک و روحی لطیف دارد
کودک ، کنجکاو و عاشق دانستن است
کودک ، صبر و تحمل را نمی پسندد
کودک، در بیان خواسته ها و ابراز مقاصد خود صریح و صادق است
کودک، کینه توزی و غرض ورزی نمی کند
کودک ، ریا و تزویر نمی کند
کودک در زمان حال زندگی می کند و به ماضی و مستقبل نمی اندیشد
کودک ، اهل محافظه کاری و خطر گریزی نیست
کودک ،تعصب نمی ورزد
کودک، آماده آموزش و فراگیری است

Monday, December 6, 2010

http://www.quizyourprofile.com/guessyournumber.swf

Helpful Tools for fighting Depression

Physical Self-care
*****************
Balanced Diet
Adequate Rest & sleep
Physical Activity
relaxation Practice
daily Routine

Catching & Challenging negative thoughts
**************************************
Identifying Thinking Distortions
Using Track You Thoughts log
Identifying Core Beliefs
Using Affirmative Self-Statements

Increasing Pleasurable Activities
******************************
Pleasant activities List
planned Pleasant Activities
Pleasure Prediction

Increasing Social Support
************************
Identifying supportive people
Asking for what you Want
Saying "NO"
Social Activities List
Public event : Connecting with people doing an activity in common.

چند مطلب از حامد فرهاد

هفته دوست يابي

يكي بود يكي نبود، يك بچه كوچك بد اخلاقي بود. پدرش به او يك كيسه پر از ميخ و يك چكش داد و گفت هر وقت عصباني شدي، يك ميخ به ديوار روبرو بكوب. روز اول پسرك مجبور شد 37 ميخ به ديوار روبرو بكوبد. در روزها و هفته ها ي بعد كه پسرك توانست خلق و خوي خود را كنترل كند و كمتر عصباني شود، تعداد ميخهايي كه به ديوار كوفته بود رفته رفته كمتر شد. پسرك متوجه شد كه آسانتر آنست كه عصباني شدن خودش را كنترل كند تا آنكه ميخها را در ديوار سخت بكوبد. بالأخره به اين ترتيب روزي رسيد كه پسرك ديگر عادت عصباني شدن را ترك كرده بود و موضوع را به پدرش يادآوري كرد. پدر به او پيشنهاد كرد كه حالا به ازاء هر روزي كه عصباني نشود، يكي از ميخهايي را كه در طول مدت گذشته به ديوار كوبيده بوده است را از ديوار بيرون بكشد. روزها گذشت تا بالأخره يك روز پسر جوان به پدرش روكرد. گفت همه ميخها را از ديوار درآورده است. پدر، دست پسرش را گرفت و به آن طرف ديواري كه ميخها بر روي آن كوبيده شده و سپس درآورده بود، برد پدر رو به پسر كرد و گفت: دستت درد نكند، كار خوبي انجام دادي ولي به سوراخهايي كه در ديوار به وجود آورده اي نگاه كن اين ديوار ديگر هيچوقت ديوار قبلي نخواهد بود. پسرم وقتي تو در حال عصبانيت چيزي را مي گوئي مانند ميخي است كه بر ديوار دل طرف مقابل مي كوبي. تو مي تواني چاقوئي را به شخصي بزني و آن را درآوري، مهم نيست تو چند مرتبه به شخص روبرو خواهي گفت معذرت مي خواهم كه آن كار را كرده ام، زخم چاقو كماكان بر بدن شخص روبرو خواهد ماند. يك زخم فيزكي به همان بدي يك زخم شفاهي است. دوست ها واقعاً جواهر هاي كميابي هستند ، آنها مي توانند تو را بخندانند و تو را تشويق به دستيابي به موفقيت نمايند. آنها گوش جان به تو مي سپارند و انتظار احترام متقابل دارند و آنها هميشه مايل هستند قلبشان را به روي ما بگشايند . اين هفته، هفته دوستيابي ملي است، به دوستانتان نشان دهيد چقدر براي آنها ارزش قائل هستيد. يك نسخه از اين نوشته را براي هركسي كه او را بعنوان دوست مي شناسيد بفرستيد، حتي اگر آنها را براي دوستي كه خودش اين متن را براي شما فرستاده است، بفرستيد. اگر مجدداً اين متن به خودتان بازگشت ، بمعناي آن است كه شما در يك دايره اي از دوستان خوب قرار گرفته ايد...


شما دوست من هستيد و من به شما افتخار مي كنم.

لطفاً اگر من در گذشته در ديوار (احساسات) شما حفره اي ايجاد كرده ام مرا ببخشيد.