Friday, November 5, 2010

چه پروا دارد

دل من بری کدامین سر و سودا دارد
بری این ملک چو بیگانه بدل جاه دارد
یا برآن خاک گهن که در رگم راه دارد
بری وصل من و تو دائم تمنا دارد
این مرا داد همه چیزوزدل هم ممنون ام
مگر از بهری دل من چه پروا دارد
دل من پیش همان هم وطن مظلوم است
که به هر قصه و داستان من سودا دارد
من شکستم زدرخت خویش سا لهای دراز
کی در اینجا غم آن شاخچه یی تنها دارد
من و تو شاخچه یک بیخ ویک بنیاد یم
غیر ما کی غم آن درخت یکتاه دارد
ملک بیگانه نشاید که ترا ملک شود
دل من بری همین است که غوغا دارد
جمیله بری وطن باید ز دل یکجا بود
ورنه کی بری تو و ملک تو پروا دارد

No comments:

Post a Comment