یک نفر شکاچی کبکی را اسیر کرد و میخواست او را بکشد کبک رو به شکاچی کرده و گفت ! لطفأ مرا ببخش بگذار بروم و اگر مرا بگذاری بروم و نکشی او میتواند یک تعداد زیاد کبک های دیگر را به هزاران بهانه به شکار او بیارد . شکارچی از این گفته و وعده کبک بسیار مایوس شد و گفت همین دلیل برای گشتن تو کافی است که تو برای نجات و حفظ حیات خود حاضر شدی تمام دوستان و اقارب خود را به گشتن بدهی
واقعأ د ل ا نگیز و خوش آ یند نخواهد بو د که آ دم بخا طر آ رامش و یا بخا طر مفا د شخصی خود پای به منا فع و خوشی های دیگران بگذارد . امید ما یکی از آنها نبا شیم
Wednesday, April 21, 2010
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment