گر چه امروز هم در تگنائی زندگی روزدیگری است، مگر مادر، ای موجود عشق و دوستی این روز را برای یادی از تو گماشتیم
اما وقتی میخواهم یادی از تو کنم چنان زیر بار لطف و محبت ات انباشته میشوم که نمیدانم از کدامین شروع کنم ،و در کدامین به استم
عقل و قلم بیچاره میشوند ، عقلم به گفتهٔ گیچ میشود و قلمم حاجز می استتد،اما چه باید کرد شروعی در کار است! پس بیا شروع را از همان شروع آغاز کنیم که مرا در بطنت ۹ ماه گشتاندی
در آنروز ها نمیدانستی آیا من پسرم یا دختر، شاید هم در فکر پسری بودی ، اما به هر حال مرا دوست میداشتی و عشقانه مرا با خود اینجاه و آنجاه میبردی و میگفتی "فرزندم ترا من دوست میدارم ". و امروز هم من سر در زانویت میگذارم و میگویم : " مادر ترا من دوست میدارم" ترا من دوست میدارم
Friday, May 11, 2012
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment