تو که گفتی که میدانی شروع کردی به نادانی
که دانش آنقدر والاست که خود دانی نمیدانی
چرا مغروربه جیب خود و سر بالا به زیب خود
که گر عاقل توئ جانم ز آن دانی نمیدانی
بکوش خود را بفهمانی سر تعظیم بچرخوانی
که دنیا را بسی علم است اگر خوانی نمیدانی
اگر عامار تاب داری و یا پولی گزاف داری
و باز از فهم این دنیا که خود دانی نمیدانی
اگرعلم و خرد داری ز وزن علم خبر داری
چو قطره گر ز آن گیری ز آن دانی نمیدانی
جمیله کوش تا دانی که با دانش همی دانی
گرات فکریست که میدانی نمیدانی نمیدانی
Saturday, January 22, 2011
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment