این شعر رادر شبی که خاک افغانستان را ترک میکردم گفته بودم نیمه شب سال نو بود باران زیادی باریده بود از دریا میگذ شتیم شبی بود وحشتناک ، دل خراش و بسیار غم انگیز خدا کند مورد علاقه شما قرار بگیرد و شما چنین شبی هرگیز نداشته باشید
ژاله میبارد ز چشمم ژال بان آهسته تر
دل گذاشتم جای خود بی دل روان آهسته تر
گر ترا شوقی سوارو عشق یارپیش میبرد
من ندارم دل دگر ای ژاله بان آهسته تر
تو در این ژاله با خود جسم بیجان میبری
جسم راهم زخم رسیده بری جان آیسته تر
باد بانو باد براند ژاله را با خود چه زود
توبه من رحم کن بران پاروزنان آهسته تر
من در این دیاد گذاشتم دل را با بیخ خویش
حال ز بیخ خود رها میرم بران آهسته تر
من گذاشتم همه یادو بود خویش اندر کنار
تو مرانم تیزدراین آب ژاله بان آهسته تر
ژاله های اشک سوزان از جبینم جاری اند
شوریش پوستم بشست ای ژاله بان آهسته تر
من ندانم بار دیگر باز سراغ گیرم ز او
زین رو بگذارسیر ببینم ژاله بان آهسته تر
دل و خاطرها صدایم میزنند از راه دور
بگذار آن مژده بگیرم ژاله بان آهسته تر
گر مرا ظلم گران بر کند ز اصلم بر عبهد
لاعقل بگذار ببینم تیز مران آهسته تر
وه که چه دردآوراست از بیخ وبنیاد دورشدن
این صدای بیخ وجان بین ژاله بان آهسته تر
همه را آنسوی دریا دیده ام بس خوارو زار
از برای درد بی درمان بران آهسته تر
توبه نال بر من ای دریا که روح ام آب شد
میروم خونین و داغان زین بران آهسته تر
صبح دم هم میرسد و ژاله همچون میرود
از برای تب و تابی اشک وجان آهسته تر
واه چه رنجی بردی آن شب توجمیله ازقضا
زین رو همیشه بگویم ای زمان آهسته تر
Monday, July 12, 2010
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment